پرتویی در تاریکی به قلم سعیده براز
پارت سیزده :
اردوان تکیه اش را از مبل گرفت و دستانش را روی پاهایش گذاشت و گفت:
ـ دختر حسابی منو ترسوندی ها!!! هزار تا اتفاق ناجور به ذهنم رسید تا این جا با چه وضعی رانندگی
کردم.
خجالت زده گفتم:
ـ ببخشید، من که گفتم چیزی نیست.
ـ ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
ایلین
00رمان خوبیه پارتها بیشتر باشه